به خدای چه بگویم؟
روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری ار راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان، به سراغ آن غلام ( چوپان ) رفت و گفت:از این همه گوسفندانت یکی را به من بده.
چوپان گفت: نه، نمی توانم این کار را بکنم، هرگز!.
مسافر گفت: یکی را به من بفروش.
چوپان گفت: گوسفندان از آن من نیست.
مرد گفت: خداوندش را بگوی که گرگ ببرد.
غلام گفت: به خدای چه بگویم؟ !
رساله قشیریه،ابوالقاسم قشیریه
هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.