مجله اینترنتی خورشید زندگی

دریچه ای به سوی علم و دانش بیشتر شما!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت» ثبت شده است

حکایت ( اسب )

حکایت ( اسب )

میرزاغضنفر پیش دوستش مردان خان رفت و از او خواست تا اسبش را به او امانت دهد. مردان خان، نگاهی به میرزاغضنفر کرد و گفت: اسب من تازه نعل شده است.

عیبی ندارد، سعی میکنم او را آرام برانم.

اسب من، الان تشنه است.

حتما پیش از آنکه سوارش شوم، سیرابش می کنم.

اسب من در گرما، توان راه رفتن ندارد.

باشد پیش از گرم شدن هوا، آن را به شما بر می گردانم.

مردان خان که دلیل دیگری پیدا نکرد، به میرزا غضنفر گفت: اسب من سیاه است و برای سواری مناسب نیست.

میرزاغضنفر که حسابی ناراحت شده بود، پرسید: آخر رنگ اسب، چه ارتباطی با سوار شدن آن دارد؟

مردان خان، با حالت غرور، دستی به سیبیلش کشید و گفت: چون نمی خواهم اسبم را به شما امانت بدهم، سیاه بودن اسب، بهانه خوبی است.

بازنویسی ( عبید زاکانی )

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.
 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان ( گریه امیر )

داستان گریه امیر

میرزا تقی خان از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال 1222 ه.ق در هزاوه فراهان متولد شد. در مورد هوش و ذکاوت امیر داستان های بسیاری بر سر زبان هاست. در ماه صفر سال 1267 قمری به امیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری آبله  شیوع پیدا کرده است. امیر فورا دستور داد که  در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامه آبله کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.        برای خوادن ادامه این مطلب بر روی فلش قرمز در بالای صفحه کلیک کنید.

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان ( خودشناسی )

حکایت خود شناسی

 

وقتی جولاهه ای به وزارت رسیده بود. هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و در خانه باز کردی و تنها در آنجا شد و ساعتی در آنجا بودی. پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی. امیر را خبر دادند که او چه می کند. امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست؟ روزی ناگاه از پس وزیر بدان خانه در شد. گودالی در آن خانه دید که جولاهگان را باشد. وزیر را دید پای بدان گودال فرو کرده. امیر او را گفت که این چیست؟ وزیر گفت یا امیر، این همه دولت که مرا هست همه از امیر است. ما از ابتدای خویش فراموش نکرده ایم که ما این بودیم. هر روز زندگی گذشته خود را به یاد می آورم، تا خود به غلط نیفتم. امیر انگشتری را از انگشت بیرون کرد و گفت بگیر و در انگشت کن. تاکنون وزیر بودی، اکنون امیری!

 

اسرار التوحید، محمدبن منور

 

کلمه جولاهه به معنی بافنده است.

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان ( به خدای چه بگویم؟ )

به خدای چه بگویم؟

 

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری ار راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان، به سراغ آن غلام ( چوپان ) رفت و گفت:از این همه گوسفندانت یکی را به من بده.

چوپان گفت: نه، نمی توانم این کار را بکنم، هرگز!.

مسافر گفت: یکی را به من بفروش.

چوپان گفت: گوسفندان از آن من نیست.

مرد گفت: خداوندش را بگوی که گرگ ببرد.

غلام گفت: به خدای چه بگویم؟ !

 

رساله قشیریه،ابوالقاسم قشیریه

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی