داستان گریه امیر

میرزا تقی خان از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال 1222 ه.ق در هزاوه فراهان متولد شد. در مورد هوش و ذکاوت امیر داستان های بسیاری بر سر زبان هاست. در ماه صفر سال 1267 قمری به امیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری آبله  شیوع پیدا کرده است. امیر فورا دستور داد که  در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامه آبله کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.        برای خوادن ادامه این مطلب بر روی فلش قرمز در بالای صفحه کلیک کنید.

چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیر خبر دادند که مردم از روی جهل و نادانی و خرافات حاضر نیستند واکسینه شود و در تمام شهر تهران فقط 330 نفر آبله کوبیده اند. امیر سخت نگران شد. از قضا در همان روز مردی را که طفلش در اثر آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به پدرش گفت: ما که برای نجات بچه ها آبله کوب فرستادیم. مرد با اندوه فراوان گفت: جناب امیر، گفته بودند اگر آبله بکوبیم، بچه جن زده می شود.

امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی! چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز بچه اش مرده بود. این بار امیر دیگر نتوانست تحمل کند و شروع به گریه کرد.

بعد از این ماجرا امیر کبیر با صدای رسا خطاب به اطرافیان گفت: مسئول جهل مردم، ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، این وضع پیش نمی آید. تمام بچه های ایران، فرزندان حقیقی من هستند.

 

داستان های از زندگی امیر کبیر، محمود حکیمی

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.