حکایت
شخصی شتر، گم کرد. سوگند خورد که اگر شتر را پیدا کند، آن را به یک درم
بفروشد. چون شتر را یافت از سوگند خود پشیمان شد. برای آن که سوگند خود
را نشکند، گربه ای در گردن شتر آویخت و بانگ زد: ( که چه کسی می خرد؟ شتری را
به یک درم و گربه ای را به صد درم ؟ اما هردو را با هم می فروشم.) شخصی آنجا بود،
گفت: این شتر ارزان بود، اگر این قلاده را در گردن نداشت.
(عبید زاکانی)
هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع یعنی( مجله اینترنتی خورشید زندگی-بنیامین یوسفی )از نظر شرعی و قانونی مجاز نیست.
بفروشد. چون شتر را یافت از سوگند خود پشیمان شد. برای آن که سوگند خود
را نشکند، گربه ای در گردن شتر آویخت و بانگ زد: ( که چه کسی می خرد؟ شتری را
به یک درم و گربه ای را به صد درم ؟ اما هردو را با هم می فروشم.) شخصی آنجا بود،
گفت: این شتر ارزان بود، اگر این قلاده را در گردن نداشت.
(عبید زاکانی)
هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع یعنی( مجله اینترنتی خورشید زندگی-بنیامین یوسفی )از نظر شرعی و قانونی مجاز نیست.