مجله اینترنتی خورشید زندگی

دریچه ای به سوی علم و دانش بیشتر شما!

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان جالب» ثبت شده است

داستان ( قلم سحر آمیز )

قلم سحر آمیز

جنگ چالدران با همه مقاومت دلیرانه شاه اسماعیل و سربازانش به شکست انجامید. کمال الدین بهزاد همراه شاه اسماعیل بود. یکی از سرداران، زخمی شده بود. کمال الدین بهزاد همراه با شاه محمود نیشابوری او را به غاری در آن نزدیکی رساندند. غار، تاریک و نمناک بود. قطره های آب از شکاف سقف می لغزید و از روی توده آهکی که از سقف آویزان بود، پایین می آمد و از روی نوک آن به کف سنگی غار می چکید. باریکه ای از نور خورشید به داخل غار می تابید و فضا را روشن می کرد. کما الدین تکه چوب نیم سوخته ای برداشت و روی دیوار غار، تصویر مرغی را کشید که روبه سقف غار اوج گرفته بود. شاه محمود و سردار زخمی، مرغ را نگاه می کردند.

کمال الدین زیر تصویر با خط خوش نوشت:

ای هد هد صبا به صبا می فرستمت        *          بنگر که از کجا به کجا می فرستمت

حیف است طایری چون تو در خاکدان غم     *      زین جا به آشیان وفا می فرستمت

سردار لبخندی زد. آرام شد و زیر لب شعر حافظ را زمزمه کرد. شعر و نقاشی، کار خود را کرده بود. کمال الدین بهزاد به سردار نزدیک شد و پارچه را از روی زخم وی گشود.

سردار گفت: آفرین بر قلم سحر آمیزت! من درد را فراموش کردم. نقاشی تو طبیب زخم های ماست.

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان ( گریه امیر )

داستان گریه امیر

میرزا تقی خان از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال 1222 ه.ق در هزاوه فراهان متولد شد. در مورد هوش و ذکاوت امیر داستان های بسیاری بر سر زبان هاست. در ماه صفر سال 1267 قمری به امیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری آبله  شیوع پیدا کرده است. امیر فورا دستور داد که  در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامه آبله کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.        برای خوادن ادامه این مطلب بر روی فلش قرمز در بالای صفحه کلیک کنید.

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان جالب

داستان جالب

دانشمندی آکواریومی شیشه ای ساخت و با دیواری شیشه ای آن را دو قسمت کرد، در یک قسمت ماهی بزرگی    

انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی داد.

او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هربار به دیواری نامرئی می خورد. همان دیوار

شیشه ای که او را از غذای مورد علاقه اش جدا می کرد. برای خواندن ادامه مطلب بر بروی فلش قرمز در بالای صفحه کلیک کنید.

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی