قلم سحر آمیز
جنگ چالدران با همه مقاومت دلیرانه شاه اسماعیل و سربازانش به شکست انجامید. کمال الدین بهزاد همراه شاه اسماعیل بود. یکی از سرداران، زخمی شده بود. کمال الدین بهزاد همراه با شاه محمود نیشابوری او را به غاری در آن نزدیکی رساندند. غار، تاریک و نمناک بود. قطره های آب از شکاف سقف می لغزید و از روی توده آهکی که از سقف آویزان بود، پایین می آمد و از روی نوک آن به کف سنگی غار می چکید. باریکه ای از نور خورشید به داخل غار می تابید و فضا را روشن می کرد. کما الدین تکه چوب نیم سوخته ای برداشت و روی دیوار غار، تصویر مرغی را کشید که روبه سقف غار اوج گرفته بود. شاه محمود و سردار زخمی، مرغ را نگاه می کردند.
کمال الدین زیر تصویر با خط خوش نوشت:
ای هد هد صبا به صبا می فرستمت * بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
حیف است طایری چون تو در خاکدان غم * زین جا به آشیان وفا می فرستمت
سردار لبخندی زد. آرام شد و زیر لب شعر حافظ را زمزمه کرد. شعر و نقاشی، کار خود را کرده بود. کمال الدین بهزاد به سردار نزدیک شد و پارچه را از روی زخم وی گشود.
سردار گفت: آفرین بر قلم سحر آمیزت! من درد را فراموش کردم. نقاشی تو طبیب زخم های ماست.
هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.