مجله اینترنتی خورشید زندگی

دریچه ای به سوی علم و دانش بیشتر شما!

۱۹ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

داستان ( خودشناسی )

حکایت خود شناسی

 

وقتی جولاهه ای به وزارت رسیده بود. هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و در خانه باز کردی و تنها در آنجا شد و ساعتی در آنجا بودی. پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی. امیر را خبر دادند که او چه می کند. امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست؟ روزی ناگاه از پس وزیر بدان خانه در شد. گودالی در آن خانه دید که جولاهگان را باشد. وزیر را دید پای بدان گودال فرو کرده. امیر او را گفت که این چیست؟ وزیر گفت یا امیر، این همه دولت که مرا هست همه از امیر است. ما از ابتدای خویش فراموش نکرده ایم که ما این بودیم. هر روز زندگی گذشته خود را به یاد می آورم، تا خود به غلط نیفتم. امیر انگشتری را از انگشت بیرون کرد و گفت بگیر و در انگشت کن. تاکنون وزیر بودی، اکنون امیری!

 

اسرار التوحید، محمدبن منور

 

کلمه جولاهه به معنی بافنده است.

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب

 

 

کشف قاره آمریکا

 

قاره آمریکا تا اواخر قرن پانزدهم میلادی، ناشناخته بود. در آن زمان، یک دریانورد و تاجر ایتالیایی به نام کریستف کلمب از سوی دربار پادشاهی اسپانیا کوشید، راه کوتاه تری یرای رسیدن به هند و ثروت های آن بیابد. در آن زمان، دسترسی به شبه قاره هند، از آرزوهای بزرگ دولت های اروپایی بود. او آب های اقیانوس اطلس را با کشتی پیمود و به سواحل قاره آمریکا رسید، اما فکر کرد که به هند رسیده است. به همین سبب بومیانی را که در آنجا زندگی می کردند، هندی نامید.

پنج سال بعد، یک کاشف و نقشه نگار ایتالیایی به نام آمریکو وسپوس، به قاره آمریکا رسید و متوجه شد که به قاره جدیدی دست یافته است. به همین سبب این قاره نو یافته را به نام او ( آمریکا ) نامیدند.

 

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان ( به خدای چه بگویم؟ )

به خدای چه بگویم؟

 

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری ار راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان، به سراغ آن غلام ( چوپان ) رفت و گفت:از این همه گوسفندانت یکی را به من بده.

چوپان گفت: نه، نمی توانم این کار را بکنم، هرگز!.

مسافر گفت: یکی را به من بفروش.

چوپان گفت: گوسفندان از آن من نیست.

مرد گفت: خداوندش را بگوی که گرگ ببرد.

غلام گفت: به خدای چه بگویم؟ !

 

رساله قشیریه،ابوالقاسم قشیریه

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

شعر ( صورتگر ماهر )

صورتگر ماهر

راستی را کس نمی داند که در فصل بهار& از کجا گردد پدیدار، این همه نقش و نگار؟

 

عقل ها حیران شود کز خاک تاریک نژند & چون برآید این همه گل های نغز کامکار؟

 

چون نپرسی کاین تماثیل از کجا آمد پدید؟& چون نجویی کاین تصاویر از کجا شد آشکار؟

 

برق از شوق که می خندد بدین سان قاه قاه؟ & ابر از هجر که می گرید بدین سان زار زار؟

 

کیست آن صورتگر ماهر که بی تقلید غیر & این همه صورت برد بر صفحه هستی به کار؟

 

قاآنی شیرازی

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.
 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان کشف نیوتن درباره منشور

نیوتن

نخستین بار نیوتن دانشمند انگلیسی (1642/1727)، با عبور دادن نور سفید خورشید از یک منشور، نشان داد که نور سفید آمیزه ای از نورهایی به رنگ های مختلف است که در رنگین کمان دیده میشود. جالب است بدانید این آزمایش، باعث مشهور شدن نیوتن شد. نیوتن همچنین نخستین تلسکوپ بازتابی را در سال 1672 میلادی ساخت.

 

هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفیkhorshidlife.blog.ir) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.
 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان جالب

داستان جالب

دانشمندی آکواریومی شیشه ای ساخت و با دیواری شیشه ای آن را دو قسمت کرد، در یک قسمت ماهی بزرگی    

انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی داد.

او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هربار به دیواری نامرئی می خورد. همان دیوار

شیشه ای که او را از غذای مورد علاقه اش جدا می کرد. برای خواندن ادامه مطلب بر بروی فلش قرمز در بالای صفحه کلیک کنید.

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان جالب سقراط

داستان سقراط

سقراط در حال مرگ بود. به او زهر داده بودند و او میخندید! یکی از مریدانش پرسید:

حالا وقت غصه است، مرگ خیلی نزدیک است و تو میخندی و چشمان ما پر از اشک است.

سقراط گفت: غصه کجاست؟ اگر من بمیرم کسی باقی نمانده تا غصه را تجربه کند و اگر من

بمیرم و باز هم باقی باشم نیاز به غصه چیست؟ آن چه از دست میرود من نیستم. من آنی هستم.

او گفت: من خوشحالم. مرگ فقط می تواند دو کار بکند: یا میتواند مرا کامل از بین ببرد، پس من

خوشحال هستم زیرا من اینجا نخواهم بود تا غصه را تجربه کنم و اگر بخشی از من باقی بماند

باز هم خوشحالم آن بخشی که از من نبوده از بین رفته است. مرگ فقط همین دو کار را می تواند

بکند برای همین است که می خندم زیرا مرگ چه چیز را می تواند از من بگیرد؟

 

  هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع( مجله اینترنتی خورشید زندگی -بنیامین یوسفی) از نظر مالکیت معنوی و قانونی مجاز نیست.
 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان اعتماد به نفس بوذرجمهر وزیر انوشیروان

داستان اعتماد به نفس بوذرجمهر وزیر انوشیروان

در داستان های تاریخی آمده است که انوشیروان نسبت به بوذرجمهر وزیر خود خشمگین شد. دستور داد او را در اتاقی  تاریک زندانی کنند. چند روز گذشت. انوشیروان کسی را فرستاد تا وضع و حال او را جویا شود. فرستاده انوشیروان  بوذرجمهر را خوشحال و مطمئن یافت . از او پرسید: در این شرایط سخت در مضیقه ای، چگونه خونسرد و آسوده ای؟ بوذرجمهر گفت: من از معجونی که از چهار ماده ترکیب شده است، استفاده می کنم و این معجون مرا سرحال و امیدوار کرده است. فرستاده پرسید: ممکن است این معجون را به ما معرفی کنی تا در مشکلات از آن استفاده کنیم؟

بوذرجمهر گفت:

ماده اول: توکل من بر خداست، آنچه مقدر است، خواه ناخواه رخ می دهد و بی تابی در برابر آن، مشکلی را حل نخواهد کرد.

ماده دوم: صبر و شکیبایی بهترین چیزی است که در آزمون های الهی به کمک انسان می شتابد، اگر صبر نکنم چه کنم؟ بنابراین، با بی قراری نباید خود را هلاک کنم. ادامه در ادامه مطلب.....

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی

داستان جالب

 

حکایت
 
شخصی شتر، گم کرد. سوگند خورد که اگر شتر را پیدا کند، آن را به یک درم
بفروشد. چون شتر را یافت از سوگند خود پشیمان شد. برای آن که سوگند خود
را نشکند، گربه ای در گردن شتر آویخت و بانگ زد: ( که چه کسی می خرد؟ شتری را
به یک درم و گربه ای را به صد درم ؟ اما هردو را با هم می فروشم.) شخصی آنجا بود،
گفت: این شتر ارزان بود، اگر این قلاده را در گردن نداشت.

(عبید زاکانی)


هرگونه کپی برداری از این متن بدون ذکر منبع یعنی( مجله اینترنتی خورشید زندگی-بنیامین یوسفی )از نظر شرعی و قانونی مجاز نیست.

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
بنیامین یوسفی